تک پارتی تهیونگ[قانون شماره یک...]
با پاهای خودش مجبور شد به اون اتاق پا بذاره..
خدمتکارا
به قیافه ی غمگینش زل زده بودن اما برای نجات جون خودشون سکوت رو ترجیح میدادن..
همه از جریان اینکه قراره چه اتفاقی بیوفته خبر داشتند ولی هیچکس نمیتونست خودشو جاش بزاره تا بفهمه بخاطر درد هر شلاق چقدر قراره صدای اون دختر از درد اوج بگیره،
دستاش داخل زنجیر ها اسیر شد..
عمارت پر شده بود از صدای دادش!
بعد برخورد چند ضربه شلاق به پشتش حرف زدنو جای گزینه داد هاش کرد
-بـ..بسته حرومزاده دیگه تحمل ندارم
تهیونگ:اه..داد زدنت فقط باعث میشه از زجر دادنت بیشتر لذت ببرم
-روانی!بزار برم عوضی من فقط میخوام ازاد باشم نه یه برده
تهیونگ:مثل اینکه باید دوباره رامت کنم!
تقصیر خودت بود دال،بهت قانون شماره یک رو چندبار بهت باداوری کردم..
-چرا باید قانون هایی که توعه سادیسمی گفته بودی برام مهم باشه؟
تهیونگ:مراقب حرف هایی که میزنی باش دال..قرار نیست حتی از یک کلمش چشم پوشی کنم
-برام مهم نیست فقط میخوام از این جهنم برم بیرون
تهیونگ:پس اینجا بهت خوش نمیگذره!
-چرا عذابم میدی..چرا ازم متنفری
تهیونگ:اشتباه نکن دال!من تورو به لارا ترجیح دادم
-کاش ترجیخ نمی دادی
تهیونگ:سخت نگیر.. خوشحال باش که من تورو خریدم
-خوشحال نیستم و نمیخوام باشم..
تهیونگ:بلاخره رامت میکنم..باید با این واقعیت کنار بیای
-هیچوقت قرار نیست رام تو بشم حرومزاده
تهیونگ:میدونی سرنوشت بقیه چیشد؟
-سرنوشت چی؟
تهیونگ:سرنوشت اونایی که قبل تو خریدمشون!
هنوز سر هرکدومشون رو تو اتاقم دارم، خیلی جذاب میشه
سر یه دختر با چشمایی که دنبا رو تو خودش داره کنار اونها قرار بدم
-مـ..منظورت من نیستم نه؟
قهقهه زد
انگشتشو روی گونه های خیس شده ی دختر کشید..
تهیونگ:افرین دختر کوچولوی باهوش من،جواب درست روگفتی،میدونم سخت بود اما بهش رسیدی ... پس ازش لذت ببر
-منظورت چیه؟از چی لذت ببرم؟
تهیونگ:از مردنت که تنها راه ازادیته
-لعنتی چ...
فقط چند کلمه کافی بود تا جملش تموم بشه
اما اون تیری که به سرش برخورد کرد باعث شد جملش نصفه رها بشه
تهیونگ:اه چه هدف گیریه خوبی،برخورد کرد همونجایی که میخواستم!
ـ پآیآں
ںویسںده:جئوں ویکׅׅتوریآ
خدمتکارا
به قیافه ی غمگینش زل زده بودن اما برای نجات جون خودشون سکوت رو ترجیح میدادن..
همه از جریان اینکه قراره چه اتفاقی بیوفته خبر داشتند ولی هیچکس نمیتونست خودشو جاش بزاره تا بفهمه بخاطر درد هر شلاق چقدر قراره صدای اون دختر از درد اوج بگیره،
دستاش داخل زنجیر ها اسیر شد..
عمارت پر شده بود از صدای دادش!
بعد برخورد چند ضربه شلاق به پشتش حرف زدنو جای گزینه داد هاش کرد
-بـ..بسته حرومزاده دیگه تحمل ندارم
تهیونگ:اه..داد زدنت فقط باعث میشه از زجر دادنت بیشتر لذت ببرم
-روانی!بزار برم عوضی من فقط میخوام ازاد باشم نه یه برده
تهیونگ:مثل اینکه باید دوباره رامت کنم!
تقصیر خودت بود دال،بهت قانون شماره یک رو چندبار بهت باداوری کردم..
-چرا باید قانون هایی که توعه سادیسمی گفته بودی برام مهم باشه؟
تهیونگ:مراقب حرف هایی که میزنی باش دال..قرار نیست حتی از یک کلمش چشم پوشی کنم
-برام مهم نیست فقط میخوام از این جهنم برم بیرون
تهیونگ:پس اینجا بهت خوش نمیگذره!
-چرا عذابم میدی..چرا ازم متنفری
تهیونگ:اشتباه نکن دال!من تورو به لارا ترجیح دادم
-کاش ترجیخ نمی دادی
تهیونگ:سخت نگیر.. خوشحال باش که من تورو خریدم
-خوشحال نیستم و نمیخوام باشم..
تهیونگ:بلاخره رامت میکنم..باید با این واقعیت کنار بیای
-هیچوقت قرار نیست رام تو بشم حرومزاده
تهیونگ:میدونی سرنوشت بقیه چیشد؟
-سرنوشت چی؟
تهیونگ:سرنوشت اونایی که قبل تو خریدمشون!
هنوز سر هرکدومشون رو تو اتاقم دارم، خیلی جذاب میشه
سر یه دختر با چشمایی که دنبا رو تو خودش داره کنار اونها قرار بدم
-مـ..منظورت من نیستم نه؟
قهقهه زد
انگشتشو روی گونه های خیس شده ی دختر کشید..
تهیونگ:افرین دختر کوچولوی باهوش من،جواب درست روگفتی،میدونم سخت بود اما بهش رسیدی ... پس ازش لذت ببر
-منظورت چیه؟از چی لذت ببرم؟
تهیونگ:از مردنت که تنها راه ازادیته
-لعنتی چ...
فقط چند کلمه کافی بود تا جملش تموم بشه
اما اون تیری که به سرش برخورد کرد باعث شد جملش نصفه رها بشه
تهیونگ:اه چه هدف گیریه خوبی،برخورد کرد همونجایی که میخواستم!
ـ پآیآں
ںویسںده:جئوں ویکׅׅتوریآ
۴۵۶
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.